سلام
*در نجف سینه بیقرار از عشق /گفت "لا یمکن الفرار" از عشق
*رسد روزی که در سجده بگویم / رسیدم کربلا الحمد لله
*تا جهان هست و تا نفس باقی است/ما فقط محو کاظمین توایم
*سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن/ تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران
سفر ما هم به پایان رسید و بازهمچون قبل عطش زیارت ( با معرفت) نمی گذارد دستانمان به درگاهش دراز نباشد و زبان فروکشیم از "اللهم ارزقنا حج بیتک الحرام... و لا تخلنی من تلک المواقف الکریمة و المشاهد الشریفة... و زیارة قبر نبیک..."
به بعضی شهر های عراق رفتم ولی نمی توانم بگویم در سفر بودم...آنجا وطن من بود...من در مسجد سهله همان جا که یار سکنی می گزیند و متبرک است به حضور و عبادت پیامبران...در مسجد کوفه آن جا که علی حکم می کرد و هم او رستگاری اش را در آنجا یافت، همان جا که پسر عموی آقا متوجه بی معرفتی کوفیان شدند اما دیگر خبر را که می رساند؟...من در زیر گنبد مطهر آقا... همچون مسافرها نماز نخواندم...
پ.ن1:دوست داشتم در زمان، اتفاقات را ثبت کنم، آنقدر دستم به این کلیدهای حجیم رایانه عادت کرده که نوشتن با قلم برایم سخت شده. اگر توانستم انشاءالله در همین بلاگ کمی تک نگاری می کنم.
پ.ن2:هر پنج بیت از آقای سید حمیدرضا برقعی است و برگرفته از بلاگ های پرسه در خیال و شفاعت و تیشه های اشک. انتخاب شاعر صرفا به علت زیبایی اشعار و استعداد ایشان نبوده.